زلال گویی

مذهبئ.عاطفئ

زلال گویی

مذهبئ.عاطفئ

اهل پرواز

روزگاری دراز پیش از این، پادشاهی در سرزمینی دوردست، عاشق تماشای پرواز پرندگان به بلندای آسمان، هدیه‌ای دریافت کرد از سوی دوستی که او را نیکو می‌شناخت.  دو قوش از نژاد زیبای عربی، دو قوش بلندپرواز. دو قوش عاشق آسمان.  آن دو سخت زیبا بودند و اگر بال می‌گشودند گویی تمامی زمین و زمینیان را زیر پر و بال خود می‌دیدند. سوار بر باد، به هر سوی پر می‌کشیدند. پادشاه، شادمان از دریافت آن دو ارمغان، آنها را به پرورش دهندۀ بازها و قوش‌ها سپرد تا تعلیمشان دهد و به پروازشان در آوَرَد.

ماهها گذشت و روزی قوش‌پرور ارشد نزد شاه آمد و سری به فروتنی فرود آورد و شاه را خبر داد که یکی از دو قوش را پروازی بلند آموخته آنچنان که چنان جلال و شکوهی در پرواز نشان می‌دهد که گویی بر آسمان پادشاهی می‌کند.  امّا اسفا که قوش دیگر میلی به پرواز ندارد و از روزی که آمده بر شاخ درختی جای گرفته و هیچ چیز او را به پرواز راغب نمی‌سازد

 

پادشاه را این امر عجب آمد و متحیّر ماند که چه باید کرد.  دست به دامان درمانگران زد تا که شاید در او مرضی بیابند و درمانش کنند و چون کامیاب نشدند به جادوگران روی آورد تا اگر پرنده گرفتار سحری گشته یا که جادویی او را به نشستن واداشته، آن را از او دور کنند تا به پرواز در آید.  امّا کسی توفیق را در این راه رفیق نیافت و نومید از دربار برفت.  پس شاه، یکی از درباریان را مأمور کرد که راهی بیابد، امّا روز بعد از پنجرۀ کاخش پرنده را نشسته بر شاخ دید.  بسیاری راهها را آزمود تا مگر پرنده دست از لجاج بردارد و اوج آسمان را بر شاخۀ درختی ترجیح دهد.  امّا، سودی نبخشید

 

پس با خود گفت، "شاید آنان که با طبیعت آشنایند نیک بدانند که چه باید کرد و مُهر از این راز بردارند و پرنده را از شاخه جدا سازند و به بلندای آسمان فرستند."  فریاد برآورد و درباری را گفت، "برو و زارعی را نزد من آور تا ببینم او چه می‌تواند انجام دهد."

درباری رفت و چنین کرد و زارعی مأمور شد تا راز را برملا سازد و گره از آن بگشاید.  بامداد روز بعد شاه با هیجان و شادمانی دید که قوش به پرواز در آمده و بر بالای باغ‌های قصر اوج گرفته است.  فرمان داد تا زارع را نزد او آورند تا به سرّ این کار پی ببرد.

زارع را نزد شاه آوردند.  پس پرسید راز این معجزه در چیست

ادامه مطلب ...

معجزه ریاضی قرآن

معجزه ریاضی قرآن

هر فرد نا مسلمان منصفی با خواندن مطالب زیر ایمان میآورد که قران کلام خدا است

چه رسد به افرادی که مسلمان هستند

جمله ”بسم الله الرحمن الرحیم“ 19 حرف  است، و در آیه 74:30 سوره مدثر آمده است که نگهبانان جهنم 19 فرشته هستند

و هر کس که بگوید قرآن سخن انسان است خداوند او را وارد جهنمی میکند که 19 فرشته نگهبان آن هستند.

 ما میدانیم که عدد 19 عدد اول  ( prime number ) است. عدد اول عددی است که فقط بر خودش و بر یک قابل تقسیم باشد.

افراد مختلفی در گذشته و حال سعی کرده اند که به رمزهای معجزات ریاضی قرآن پی ببرند.

در گذشته، یکی از این افراد پیگیری های زیادی در این مورد انجام داد و به موفقیت های زیادی "در این مورد" رسید.

در سالهای اخیرآقای کورش جم ‌نشان که در زمان حاضر در تهران زندگی میکند با یک ماشین حساب کوچک به نتیجه‌ای رسید

که شما میتوانید آن را امتحان کنید. او شماره هر سوره را با تعداد آیات آن بصورت زیر جمع کرد:

جمع

تعداد آیه

شماره سوره

زوج

8

=

7

+

1

زوج

288

=

286

+

2

فرد

203

=

200

+

3

زوج

180

=

176

+

4

فرد

125

=

120

+

5

...

...

...

...

...

...

...

...

زوج

118

=

5

+

113

زوج

120

=

6

+

114

جمع زوج ها

جمع فردها

جمع آیه ها

جمع سوره ها

6236

6555

6236

6555

ادامه مطلب ...

کسی از آسمان آمد

کسی یک آسمان را هدیه می آورد در خوابم
کسی از آسمان آمد
کسی تا آسمانها رفت
نمی دانم که شاید بود
ولی من خوب میدانم صدای قلب من گم شد در آن دنیای مهتابی
و چشمم اشک بی خوابی
و مشکی رفت تا آبی
نخوابیدم، ولی دیدم
و شاید خواب میدیدم
که تو بودی نفس هم بود
و شاید خواب را در خواب میدیدم
تو بودی و بیش از هر چه باور هست میگویم
که تنها مال من بودی
و دنیایم در آغوشم
و من پرواز میکردم
و من که یار غم بودم
خوشی آغاز میکردم
کجا بودم؟نمیدانم
کجا بودی؟کنار من
و من این خوب میدانم
بخند دنیای ناباور
بخند ای مهربان من
بخند با عمق احساست
بخندان تو جهان من
و تو یک لحظه خندیدی
و من یک عمر خندانم
و تو یک لحظه می آیی
و من یک عمر میمانم
کسی باور نخواهد کرد رویا را
ولی من باورش کردم
تو دنیایی و آهت میبرد با خود هزاران موج دریا را
بدان من باورت کردم

راززندگی کجاست؟

گفتند: چهل‌ شب‌ حیاط‌ خانه‌ات‌ را آب‌ و جارو کن

شب‌ چهلمین، خضر خواهد آمد

 

سال ها ‌ خانه‌ام‌ را رُفتم‌ و روییدم‌ و خضر نیامد.

زیرا فراموش‌ کرده‌ بودم‌ حیاط‌ خلوت‌ دلم‌ را جارو کنم.

==================

گفتند: چله‌نشینی‌ کن. چهل‌ شب‌ خودت‌ باش‌ و خدا و خلوت.

شب‌ چهلمین‌ بر بام‌ آسمان‌ برخواهی‌ رفت

 

و من‌ چهل‌ سال

از چله‌ بزرگ‌ زمستان‌ تا چله‌ کوچک‌ تابستان

را به‌ چله‌ نشستم، اما هرگز بلندی‌ را بوی‌ نبردم

 

زیرا از یاد برده‌ بودم‌ که‌ خودم‌ را به‌ چهلستون‌ دنیا زنجیر کرده‌ام

==================

 

گفتند: دلت‌ پرنیان‌ بهشتی‌ است

خدا عشق‌ را در آن‌ پیچیده‌ است

پرنیان‌ دلت‌ را واکن‌ تا بوی‌ بهشت‌ در زمین‌ پراکنده‌ شود

چنین‌ کردم،رنگ ‌ نفرت‌ عالم‌ را گرفت

==================

 

و تازه‌ دانستم‌ بی‌آن‌ که‌ باخبر باشم،

 

شیطان‌ از دلم‌ چهل‌ تکه‌ای‌ برای‌ خودش‌ دوخته‌ است

 

==================

فرشته‌ای‌ دستم‌ را می‌گیرد و می‌گوید

هنوز فرصت‌ هست،

به‌ آسمان‌ نگاه‌ کن

==================

خدا چلچراغی‌ از آسمان‌ آویخته‌ است‌ که‌ هر چراغش‌ دلی‌ است.

 

دلت‌ را روشن‌ کن. تا چلچراغ‌ خدا را بیفروزی

==================

                                                                         

روزی که خداوند جهان را آفرید 

 

فرشتگان مقرب را به بارگاه خود فراخواند و

از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند

==================

  یکی از فرشتگان به پروردگار گفت : خداوندا آنرا در زیر زمین مدفون کن

 دیگری گفت: آنرا در زیر دریا ها قرار بده
و سومی گفت: راز زندگی را در کوهها قرار بده
  

ولی خداوند فرمود: اگر من بخواهم به گفته های شما عمل کنم

29z1mrcsp8krrq732.jpg

 

xpmtq901c86rdr2e8qxt.jpg


                                                                                                                

 

فقط تعداد کمی از بندگانم قادر خواهند بود

آن را بیابند

در حالی که من می خواهم راز زندگی در دسترس همه بندگانم باشد

در این هنگام یکی از فرشتگان گفت

==================

ای خدای مهربان راز زندگی را در قلب بندگانت قرار بده  

زیرا هیچکس به این فکر نمی افتد که

برای پیدا کردن آن باید به قلب و درون خودش نگاه کند