زلال گویی

مذهبئ.عاطفئ

زلال گویی

مذهبئ.عاطفئ

سرنوشت یکزن ایرانی در امریکا

آمریکا مدعی است که مهد آزادی و پایبندترین کشور به رعایت حقوق بشر است، در حالی که هر ساله بدترین نوع بی‌احترامی به انسان‌ها در همین مهد آزادی صورت می‌گیرد. متن زیر یکی از نمونه‌های این بی‌احترامی‌ها و نقض صریح حقوق بشر در آمریکا و نقل قول بی‌واسطه‌ای است از دانشجوی نخبه ایرانی که برای ادامه تحصیل به آمریکا سفر کرده است.

به گزارش تابناک، ش ـ پ، فارغ‌التحصیل رشته مهندسی در یکی از معتبرترین دانشگاه‌های کشورمان به عنوان دانشجوی نخبه و با رتبه بالا، برای ترم پاییز (سال 2008 میلادی) در مقطع فوق لیسانس از دانشگاهی در آمریکا بورس تحصیلی داشته که در خرداد ماه امسال از سفارت آمریکا در قبرس، تقاضای ویزای دانشجویی F1 می‌کند، ولی از آنجا که ترم پاییز را از دست می‌دهد، دانشگاه مربوطه با توجه به نمرات بالای وی، بار دیگر برای او ویزای قانونی صادر می‌‌کند.

ش ـ پ، شرح حوادث پس از ورودش به آمریکا را برای خبرنگار ما چنین می‌گوید: روز ششم بهمن به تنهایی به آمریکا سفر کردم. در فرودگاه شیکاگو پس از پنج ساعت انتظار مرا به اداره مهاجرت در فرودگاه بردند. در آنجا چمدان‌های مرا ابتدا با سگ بررسی کردند و سپس دو مأمور تمام وسایل مرا بیرون ریختند و حتی اسم کتاب‌های فارسی مرا هم از من می‌پرسیدند! در آخر از تمام مدارک من و همسرم که همراهم بود، کپی گرفتند.

سپس یکی از مأموران از من سؤالاتی معمولی پرسید که نام پدر، مادر و همسرت چیست، در ایران در شرکت خصوصی کار می‌کنی یا دولتی، قصد سفرت چیست؟ بعد هم گفت تو دروغ می‌گویی که بار اولی است که به آمریکا می‌آیی، چون انگلیسی را خیلی خوب حرف می‌زنی!

به من گفت که باید به درخواست خود به ایران برگردی! و در آنجا منتظر ویزای شوهرت بمانی... وقتی با اعتراض من روبه‌رو شد که ویزای من یک بار ورود است و ترم دانشگاهی من از دست می‌رود، در کجای قانون شما نوشته که زن و شوهر باید با هم وارد آمریکا شوند! به من گفت تو ساکت شو و دیگر حرف نزن! ما امشب تو را به اتاقی می‌بریم تا استراحت کنی و فردا برای تو بلیت می‌گیریم...

آنها تمام پول‌ها و وسایل مرا گرفتند و دستبندی از پشت به دست‌های من زدند. من در حالی که گریه می‌کردم، فریاد برآوردم که مگر من قاتلم یا مجرم یا تروریست؟ دستبند دیگر چرا؟ می‌گفتند قانون ما این است!

مرا به زندان McHenry County Jail در حومه شیکاگو بردند. شماره زندانی من ..6888. در آنجا چند بار مرا بازرسی بدنی کردند و بعد گفتند باید لباس زندان را که شامل لباس‌های چند بار مصرف شده بود، بپوشم. سپس مرا به سالنی که در دو طبقه زیر زمین بود انتقال دادند. دور تا دور این سالن اتاق‌هایی به ابعاد 5/1×2 متر مربع با دو تخت بود که تنها توالت کوچکی در وسط اتاق قرار داشت.

دو حمام در زندان وجود داشت که دارای دوربین بود و حتی زمان استفاده از دستشویی نیز مأموران از پنجره اتاق، ما را زیر نظر داشتند. در زندان ما حق استفاده از حجاب را نداشتیم و برای خواندن نماز باید از همان پتوهای کثیف استفاده می‌کردیم.

اگر درخواستی برای قرص و یا وکیل گرفتن داشتیم، باید درخواست را به صورت کتبی اعلام می‌کردیم و اگر صلاح می‌دانستند یک یا دو روز بعد جواب می‌دادند. من میگرن شدید داشتم و در تمام مدت به دلیل استرس شدید و گریه، سردرد داشتم. وقتی از آنها تقاضای قرص می‌کردم، می‌گفتند باید درخواست کتبی بنویسی و درخواستت یکی ـ دو روز دیگر بررسی می‌شود!

در آن بخش که سی زن دیگر از کشورهایی مثل چین و قزاقستان بودند، وضع دختر فلسطینی که برای دیدن شوهرش و ویزای توریستی به آمریکا آمده بود، از همه بدتر بود. دختر فلسطینی باردار بود و اصلا در وضع جسمی و روحی مطلوبی نبود.

روز اول سپری شد و از مأموران اداره مهاجرت خبری نشد. هیچ کس پاسخگو نبود که جرم من چیست و تا کی باید صبر کنم. من کاملا ناامید شده بودم؛ از طرفی بلاتکلیف و از طرفی نگران خانواده‌ام. آنها به من و دیگران اجازه تماس گرفتن با خانواده را نمی‌دادند. در این مدت خانواده‌ام هیچ خبری از من نداشتند. من فقط با اداره حفظ منافع ایران در واشنگتن تماس می‌گرفتم و آنها با لطف زیاد خود درصدد گرفتن وکیل برای آزادی من بودند.
مأموران زندان و مأموران اداره مهاجرت هیچ‌گونه احساس و وجدانی نداشتند و فکر می‌کردند باید با همه مثل حیوان رفتار کرد.

آنها روز سوم مرا که تمام مدت گریه می‌کردم، نزد روانپزشک زندان بردند. روانپزشک به من گفت که تو دچار افسردگی شده‌ای، ما می‌خواهیم تو را به سلول انفرادی ببریم! (این هم تجویزی برای فرد افسرده)!

سرانجام روز سوم مأموران اداره مهاجرت به دنبال من آمدند و مرا به همان اتاق در فرودگاه بردند. در آنجا چهار ساعت منتظر بودم که ناگهان احساس کردم سرم گیج می‌رود. به یکی از آنها گفتم که من در این سه روز غذا نخورده‌ام. ولی او به من خندید و گفت که تو دروغ می‌گویی! من که عصبانی شده بودم، به آنها گفتم در ایران ما هیچ وقت با هیچ بشری این طور رفتار نمی‌کنیم، ولی آنها پوزخند می‌زدند! وقتی از آنها سؤال کردم که چرا من را به زندان انداختند، پاسخ دادند تو تحت حمایت ما بودی و ما هتلی در اختیار نداشتیم! سرانجام به من گفتند که باید پول بلیت خودت را بدهی تا تو را به ایران بفرستیم و با دو مأمور دستبند به دست در حالی که در فرودگاه خجالت می‌کشیدم، مرا به هواپیما بردند!

حال پرسش این است، به راستی جرم کسی که تمام سختی‌های دوری از خانواده را به منظور تحصیل در غربت تحمل می‌کند، چه بوده است و چه کسی پاسخگوی ضربات روحی شدید به وی است؟
چه کسی پاسخگوی این همه توهین به ایران و ایرانی است؟ آیا اگر ایران چنین رفتاری را با دانشجوی آمریکایی می‌کرد، آمریکایی‌ها بی‌تفاوت از کنار آن می‌گذشتند؟

آیا در سرزمینی که مدعی آزادی بیان است، من نباید حق حرف زدن و دفاع داشته باشم؟ آیا معنی احترام به حقوق بشر که آمریکا خود را پیشرو آن می‌داند، این است؟!
چه کسی مسئول پیگیری حوادث دردناکی است که هم‌میهنان ما در کشورهایی که با آنها رابطه سیاسی نداریم، روبه‌رو می‌شوند؟

و در پایان، چرا ظرفیت‌های تحصیلات تکمیلی در کشور ما باید آنقدر اندک باشد که جوانان نخبه ما مجبور شوند برای ادامه تحصیل خود با این مشکلات دست و پنجه نرم کنند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد