زلال گویی

مذهبئ.عاطفئ

زلال گویی

مذهبئ.عاطفئ

عاشورا

شب عاشورا امام و اصحابش مشغول دعا و تلاوت قرآن و نماز و مناجات بودند. همین آوای پر سوز که از دلهای عاشقان خدا برمی‏خاست،باعث‏شدکه تعدادی از سربازان دشمن همان شب به سپاه    امام پیوستند.                                                                                                                                   

امام حسین و یارانش در شب عاشورا                                                                           

نزدیک شب عاشورا، امام حسین(ع) یاران خود را به گرد خود آورد، امام سجاد(ع) می‏فرماید: من با اینکه بیمار بودم، نزدیک شدم ببینم پدرم به آنان چه می‏گوید، شنیدم رو به اصحاب کرد و پس از حمد و ثنا فرمود:

«اما بعد و انی لا اعلم اصحابا اوفی ولا خیرا من اصحابی و لا اهل بیت ابر ولا اوصل من اهل بیتی فجزا کم الله عنی خیرا ... ».

برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و زینب(ع)به پیش آمدند و گفتند: برای چه این کار را بکنیم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ هرگز، خداوند آن روز را برای ما پیش نیاورد.

حضرت عباس(ع) به عنوان نخستین نفر سخنانی به این مضمون گفت، و بعد از او دیگران نیز چنین گفتند.

امام حسین(ع) به پسران عقیل رو کرد و فرمود:«ای پسران عقیل! کشته شدن مسلم(ع) بس است، پس شما بروید، من اجازه رفتن به شما دادم‏».

آنها عرض کردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه می‏گویند، ما بزرگ و آقا و عموی خود را که بهترین عموهایمان بود به خود واگذاریم و یک تیر باهم نینداختیم و یک نیزه و شمشیر به کار نبردیم، و ندانیم که به سرشان چه آمد؟ نه هرگز ما چنین کاری نخواهیم کرد، بلکه ما جان و مال و زن و فرزند خود را فدای تو می‏سازیم، و در رکاب تو می‏جنگیم تا به هر جا رفتی ما نیز همراه تو باشیم.

«فقبح الله العیش بعدک‏».

در میان یاران غیر بنی هاشم، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما از تو دست برداریم؟ آنگاه ما چه عذر و بهانه‏ای در مورد حق شما به پیشگاه خدا ببریم؟ آگاه باش به خدا دست از تو بر نمی‏دارم تا نیزه به سینه دشمن بکوبم، و آنها را به شمشیر بزنم تا قائمه شمشیر در دستم می‏باشد و گرنه سنگ به سوی آنها پرتاب کنم، سوگند به خدا دست از تو بر نمی‏دارم تا خدا بداند که ما حرمت پیامبرش را درباره تو رعایت نمودیم و اگر مرا هفتاد بار در راه تو بکشند و بسوزاند و زنده کنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اینکه یک کشتن بیش نیست، و آن کشتن در راه تو کرامتی است که هرگز پایان ندارد.

پس از او «زهیر بن قین‏» برخاست و گفت: «سوگند به خدا دوست دارم کشته شوم سپس زنده گردم، دوباره کشته شوم تا هزار بار و خدا به وسیله کشته شدن من از کشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگیری نماید».

گروهی از یاران نیز همین گونه سخن گفتند، امام از همه تشکر کرد و برای همه دعا نمود و به خیمه خود بازگشت. (۱)

نیز روایت‏شده: امام حسین(ع) به یاران خود فرمود: خداوند جزای خیر به شما عطا فرماید، و جایگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند خود را در بهشت دیدند، و به یقینشان افزوده شد، از این رو از شمشیر و نیزه و تیر، احساس درد و رنج نمی‏کردند و آنچنان در سطح بالائی از روحیه شهادت طلبی بودند، که برای وصول به مقام شهادت از همدیگر پیشدستی می‏کردند». (۲)

امام حسین(ع) و زینب(ع) در شب عاشورا                                                              

امام سجاد(ع) می‏فرماید: من شب عاشورا نشسته بودم و عمه‏ام نزد من بود و از من پرستاری می‏کرد، در آن هنگام پدرم به خیمه خود رفت و جون (یا جوین) غلام ابوذر در نزد آنحضرت سرگرم اصلاح شمشیر آنحضرت بود و پدرم این اشعار را (که حاکی از بی اعتباری دنیا است) خواند:

یا دهر اف لک من خلیل     کم لک بالاشراق و الاصیل

من صاحب او طالب قتیل    والدهر لا یقنع بالبدیل

و انما الامر الی الجلیل       و کل حی سالک سبیلی

امام حسین این اشعار را دو یا سه بار خواند، من آن اشعار را شنیدم و مقصود امام را دریافتم، گریه گلویم را گرفت، اما خود را نگه داشتم و خاموش شدم و دانستم بلا فرود آمده است.

اما عمه‏ام زینب(ع)تا آن اشعار را شنید، مقصود را دریافت، نتوانست‏خودداری کند، گریه کنان بی تابانه به حضور امام دوید و گفت:

«وا ثکلاه! لیت الموت اعدمنی الحیوه ...».

امام به او نگریست و فرمود: خواهر جان! شیطان صبر و شکیبائی را از تو نرباید، این را گفت: قطرات اشک از چشمانش سرازیر گشت و فرمود:

«لو ترک القطا لنام‏».

زینب عرض کرد: وای بر حال من، تو ناگزیر خود را به مرگ سپرده‏ای و بندهای قبلم را گسسته‏ای و بسیار بر من ناگوار و دشوار است، این را گفت و مشت بر صورت زد، دست بر گریبان برده و آن را چاک زد و بیهوش به زمین افتاد.

امام حسین(ع) برخاست و آب به روی خواهر پاشید، و او را دلداری داد و فرمود: آرام باش ای خواهر، پرهیزگاری و شکیبائی را که خدا بهره‏ات ساخته پیشه کن و بدانکه همه اهل زمین و آسمان میمیرند، و جز خدا هیچکس باقی نمی‏ماند. جد و پدر و مادرم بهتر از من بودند، بردارم حسن(ع) بهتر از من بود (همه از دنیا رفتند) و من و هر مسلمانی باید به رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم اقتدا کنیم.

خواهرم تو را سوگند می‏دهم بعد از کشتن من گریبان چاک مزن، روی خود را مخراش، امام سجاد(ع) می‏فرماید: آنگاه پدرم، زینب(ع)را نزد من آورد و نشاند و خود به سوی یارانش رفت. (۳)

(شب عاشورا امام بود که زینب را دلداری دهد و لی بعد از ظهر عاشورا چه کسی زینب(ع)را دلداری داد؟!).

عشق بازی با معبود                                                                                             

از وقایع شب عاشورا آنکه امام حسین(ع) و اصحابش مشغول دعا و تلاوت قرآن و نماز و مناجات بودند، به گونه‏ای که در روایت آمده:

ولهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد.

همین آوای پر سوز که از دلهای پاکبازان و عاشقان خدا برمی‏خاست، باعث‏شد که سی و دو نفر از سربازان دشمن تحت تاثیر قرار گرفته، همان شب به سپاه امام حسین(ع) پیوستند. (۴)

از دیگر وقایع شب عاشورا                                                                                           

شب عاشورا، امام حسین(ع) تنها از خیمه خود بیرون آمد و برای شناسایی به طرف بیابان رفت و به بررسی بلندها و گوداها و فراز و نشیبهای بیابان پرداخت، نافع بن هلال می‏گوید: من پشت‏سر امام به راه افتادم (تا اگر از ناحیه دشمن به او آسیب برسد از او دفاع کنم) امام فهمید و به من فرمود: برای چه بیرون آمده‏ای؟ عرض کردم: «از اینکه تنها بیرون رفتی پریشان شدم چرا که لشکر این طاغوت، در همین نزدیکی است‏».

امام فرمود: برای بررسی فرازها و گودالهای این بیابان آمده‏ام، تا هنگام حمله دشمن و حمله ما، میدان و کمینگاههای میدان را بشناسم.

نافع می‏گوید: سپس امام بازگشت و دستم را گرفت و فرمود: همان واقع می‏شود و وعده خدا خلاف ناپذیر است!! سپس به من فرمود: «آیا نمی‏خواهی شبانه بین این دو کوه بروی و جان خود را از این گیر و دار نجات دهی؟».

نافع تا این سخن را شنید، روی دو پای امام افتاد و بوسید و با سوز و گداز می‏گفت: «مادرم به عزایم بنشیند (که بروم) شمشیرم معادل هزار درهم، و اسبم نیز معادل هزار درهم است، خداوند افتخار همسوئی با تو را به من عطا کرده، از تو جدا نگردم تا در راه تو قطعه قطعه شوم‏».

سپس امام به خیمه زینب(ع)وارد شد، نافع در مقابل خیمه در انتظار امام ایستاد، شنید زینب به برادر می‏گوید: آیا اصحاب خود را امتحان کرده‏ای، من ترس آن دارم که هنگام خطر تو را تنها بگذارند.

امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم دیدم همه آماده و استوار هستند و همانند اشتیاق کودک به پستان مادرش، اشتیاق به مرگ دارند».

نافع می‏گوید: وقتی که این سخن از زینب(ع)شنیدم، گریه کردم، و نزد حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه را شنیده بودم به او گفتم.

حبیب گفت: سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود هم اکنون با شمشیر به سوی دشمن حمله می‏کردم.

گفتم: من گمان می‏برم بانوان حرم با حضرت زینب(ع)این گونه سخن بگویند و پریشان گردند، مناسب است که اصحاب را جمع کنی و نزد خیمه زینب(ع)برویم و با گفتار خود، قلب آنها را گوارا و استوار سازیم.

حبیب، اصحاب را جمع کرد، و سخن نافع را به آنها گفت، همه گفتند: اگر انتظار فرمان امام نبود، هم اکنون به دشمن حمله می‏کردیم، چشمت روشن و خاطرت آرام باشد که ما استوار هستیم.

حبیب برای آنها دعا کرد، و با هم کنار خیام بانوان آمدند و صدا زدند: «ای گروه بانوان و حرم‏های رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم این شمشیرهای جوانمردان شما است که سوگند یاد کرده‏اند در غلاف نکنند مگر اینکه گردن دشمنان را بزنند، و این نیزه‏های جوانان شما است که قسم خورده‏اند به زمین نیفکنند مگر اینکه به سینه‏های دشمن فرو کنند».

بانوان با گریه و ندبه از خیمه‏ها بیرون آمدند و گفتند: «ای پاکبازان، از حریم دختران رسولخدا و بانوان منسوب به امیر مؤمنان(ع) حمایت کنید و دریغ منمائید».

اصحاب همه صدا به گریه و شیون بلند کردند (که آری ما عاشقانه از شما حمایت می‏کنیم و اشک شوق می‏ریزیم). (۵)

از وقایع شب عاشورا اینکه امام حسین(ع) فرزندش علی اکبر را با سی سواره و بیست پیاده برای آب آوردن (به سوی فرات) فرستاد، آنها در شرائط بسیار خطرناک رفتند آب آوردند، امام به یاران فرمود: «برخیزید و از آب بنوشید و وضو بسازید و غسل کنید و لباسهای خود را بشوئید تا کفن شما باشند». (۶)

نیز در مقاتل نقل شده:امام حسین(ع) برادرش عباس(ع) را (شب تاسوعا یا عاشورا) با سی نفر سواره و بیست نفر پیاده برای آوردن آب، روانه فرات کرد، بیست مشک همراه آنها بود، آنها در تاریکی شب خود را به آب فرات رساندند عمرو بن حجاج فرمانده نگهبانان آب فرات وقتی که آنها را شناخت به آنها گفت: حق آشامیدن آب دارید ولی حق بردن آن را ندارید.

عباس(ع) و همراهان، مشکها را پر از آب کرده و روانه خیام شدند، دشمنان سر راه آنها را گرفتند و جنگ سختی درگرفت، جمعی از دشمنان کشته شدند، ولی از اصحاب عباس(ع) کسی کشته نشد، و آنها مشکهای آب را به خیمه رسانیدند، امام حسین(ع) و سایر اهلبیت(ع) از آن آب آشامیدند.

«فلذا سمی العباس سقاء».

امام حسین(ع) به اصحاب فرمود: خیمه‏های خود را نزدیک هم کنند و خیمه‏های مردان را در جلو خیمه‏های زنان قرار دهند، و در پشت‏خیمه‏ها گودالی کندند و هیزم و نی در آن ریختند و آتش افروختند تا لشکر دشمن نتواند از پشت‏خیمه‏ها به سوی خیمه‏ها هجوم بیاورد. (۷)

امام در نزدیک سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص بدن خود را نوره کشید که آن را با بوی مشک معطر کرده بودند، در آن وقت بریر بن خضیر و عبدالرحمان کنار آن خیمه به نوبت ایستاده بودند که بعدا خود بدنشان را پاک و خوشبو سازند، بریر با عبدالرحمان شوخی می‏کرد، عبدالرحمان به او گفت: امشب هنگام شوخی نیست:

بریر گفت: قوم من می‏دانند که من نه در جوانی و نه در پیری هل شوخی نبوده‏ام، اکنون که می‏بینی شادی می‏کنم از این رو است که می‏دانیم شهید می‏شودم و بعد از شهادت، حوریان بهشت را در بر خواهم گرفت و از نعمتهای بهشت بهره‏مند می‏شوم. (۸)

از حضرت زینب(ع)نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس(ع) رفتم دیدم جوانان بنی‏هاشم به دور او حلقه زده‏اند و او مانند شیر ضرغام با آنها سخن می‏گوید، و به آنها می‏فرماید: «ای برادرانم و ای پسر عموهایم! فردا هنگامی که جنگ شروع شد، نخستین کسانی که به میدان رزم می‏شتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنی هاشم جمعی را برای یاری خواستند، ولی زندگی خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند ...».

جوانان بنی هاشم پاسخ دادند: «ما مطیع فرمان تو می‏باشیم‏».

حضرت زینب(ع)می‏گوید: از آنجا به خیمه «حبیب بن مظاهر» رفتم دیدم با یاران (غیر بنی هاشم) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها می‏گوید: «فردا وقتی که جنگ شروع شد، شما پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید، و نگذارید که یک نفر از بنی هاشم، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنی هاشم، از سادات و بزرگان ما می‏باشند ...».

اصحاب گفتند: «سخن تو درست است‏» و به آن وفا کردند. (۹)

هنگام سحر شب عاشورا، امام حسین(ع) اندکی خوابید و بیدار شد، و به حاضران فرمود: در خواب دیدم، سگانی به من روی آوردند تا مرا بدرند، در میان آنها سگی دو رنگ دیدم که از همه بر من سخت‏تر بود، و گمان دارم کشنده من از میان دشمن، مردی مبتلا به پیسی است، باز در عالم خواب رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم را با جمعی از اصحاب دیدم، فرمود: «ای پسرک من، تو شهید آل محمد هستی، و اهل آسمانها از آمدن تو شادی می‏کنند و امشب افطار تو در نزد من باشد، تاخیر مکن، این فرشته‏ای است که از آسمان فرود آمده تا خون تو را بگیرد و در شیشه سبزی نگهدارد».

این خوابی را که دیده‏ام حاکی است که اجل نزدیک است و بدون شک هنگام کوچ کردن فرا رسیده است. (۱۰)

 

امضاء شهادتنامه

امشب شهادتنامه عشاق امضاء میشود      

 فردا زخون عاشقان این دشت دریامیشود

امشب کنار یکدگر نشسته ال مصطفی               

 فردا پریشان جمعشان چون قلب زهرامیشود

امشب بود برپا اگر این خیمه ثاراللهی          

فردا بدست دشمنان برکنده از جا میشود

امشب صدای خواندن قرآن بگوش آید ولی  

فردا صدای الامان زین دشت برپا میشود

امشب کنار مادرش لب تشنه اصغر خفته است  

فردا خدایا بسترش آغوش صحرا میشود

امشب رقیه حلقه زرین اگر داردبگوش              

فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا میشود

امشب به خیل تشنگان عباس باشد پاسبان  

فردا کنار علقمه بیدست‏سقا میشود امشب

گرفته در میان اصحاب امام خویش را

فردا عزیز فاطمه بی‏یار و تنها میشود

امشب سر سّر خدا بر دامن زینب بود

فردا مهمان خولی و دیر نصاری میشود                                                                                                     

پی‏نوشتها:

۱- ترجمه ارشاد مفید ج ۳ / ص ۹۳ - ۹۵.

۲- منتهی الآمال ج ۲ / ص ۲۴۷.

۳- ترجمه ارشاد مفید ج ۲ / ص ۹۷.

۴- بحار ج ۴۴ / ص ۳۹۴ - نفس المهموم ص ۱۱۸.

۵- مقتل الحسین مقرم ص ۲۶۲ - ۲۶۳.

۶- نفس المهموم ص ۱۱۷.

۷- همان مدرک.

۸- مثیر الاحزان ابن نما ص ۵۴ - لهوف ص ۸۴ - بحار ج ۵ ص ۱.

۹- کبریت الاحمر ص ۴۷۹.

۱۰- نفس المهموم ص ۱۱۹.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد